جنگ امپریالیستی را تنها با جنگ طبقاتی می توان پایان داد!

جنگ امپریالیستی را تنها با جنگ طبقاتی می توان پایان داد! رهائی انسان در ایجاد کمونیسم است!

کاپیتالیسم جنگ طلب و نابود کننده است، کمونیسم نجات دهنده است!
رهائی بشر در نابودی کاپیتالیسم و ایجاد کمونیسم است!
طبقه کارگر در صورتی موفق به پایان دادن به جنگ است که جنبشی با استراتژی جنگ امپریالیستی را به جنگ طبقاتی تبدیل کنیم ایجاد نماید و پیش ببرد.  زیرا نابودی جنگ با نابودی کاپیتالیسم گره خورده است! نمی توان بدون پا یان دادن به کاپیتالیسم – امپریالیسم – به جنگ پایان داد.
سرمایه داری را با وجود دولت های تا بُن دندان مسلح نمی توان جز با جنگ طبقاتی نابود نمود. جنگ طبقاتی جنگ ناگزیر است. سعی در گزیر پذیر نشان دادنِ جنگ طبقاتی جنایت کارترین کوشش است!


در طبیعت و در جامعه ی انسانی نیز، هیچ تولد یافته ای را عمر جاودان نیست! سرمایه داری هم مانند نظامات اجتماعی قبل از خود در یک تاریخ مشخص موجودیت یافته است و در یک تاریخ مشخص نیز می میرد. بنا براین، صحبت روی مرگ سرمایه داری نیست، بلکه صحبت روی چگونگی مرگش است. سرمایه داری یا خود بخودی فرو پاشیده می شود، با جنگ های امپریالیستی می میرد و آنگاه زندگی نسل انسان را هم با مرگ خویش  به نیستی می کشد و یا بوسیله طبقه کارگر می میرد و به جامعه ی نوینی منجر می شود.
تاریخ طبیعی و تاریخ اجتماعی هیچگاه یک طرفه نبوده و نیست، هیچ چیز مقّدر نیست، مرگ یا زندگی انسان و تحول و تغییر یافتن انسان مقّدر نیست، نمی توان دست روی دست گذاشت و به انتظار رسیدن لحظه سعد تاریخ نشست،باید با نبرد و جنگ لحظه سعد را متولد نمود. بدین معنی است که حرکت همواره دو طرفه بوده است، دو طرف داشته است، مبارزه بین دو طرف رشد، تغییر و تحولات را باعث شده است. مبارزه طبقاتی در جوامع طبقاتی موتور رو به جلوی جوامع طبقاتی بوده است. در یک طرف نابودی و نیروی نابودگر بوده و در طرف دیگر نو شدن، مرگ قدیم به تولدی جدید و آغازی برتر از اسلاف بوسیله  نیرو – طبقه – مترقی و انقلابی – تا کنون منجر شده است!

اما، چطورمی توانیم، کاپیتالیسم را نابود کنیم و کمونیسم را موجودیت دهیم؟ یا به درستی باید گفت کدام طبقه اجتماعی موجود در جامعه کنونی می تواند، کاپیتالیسم  که به نابودگر تبدیل شده است را نابود کند و کمونیسم را ایجاد نماید؟ و چطور؟ این است سئوال اساسی! قدیم را به گور سپردن و نو را متولد نمودن. تا به طبقات اجتماعی موجود مربوط است، طبقه کارگر است که خود را هم به عنوان یک طبقه ویژه نابود می کند تا  سرمایه را لغو کند تا خالق انسان رها، انسان کاملا نوین با جامعه نوین گردد!
بنا براین، در طرف درست تاریخ قرار گرفتن، تنها، در طرف کارگران قرار گرفتن است! بنا براین، اساسا، این است وظیفه اساسی کمونیست ها- کارگران آگاه -!

شرایط کنونی و خواست تاریخ  و  وظیفه  تاریخی طبقه کارگر در کل و کارگران آگاه – کمونیست ها- بویژه!
خواست تاریخ و وطیفه تاریخی کمونیست ها- کارگران آگاه، این است که با تأسیس ستاد جنگ طبقاتی – حزب مخفی یا نیمه مخفی کارگران آگاه،  به طبقه کارگر فراخوان، برای متحد، متحزب، ومسلح شدن و آماده گردیدن برای تبدیل جنگ امپریالیستی به جنگ طبقاتی ، برای  به پیروزی رساندن انقلاب قهری کمونیستی، داغان نمودن دولت سرمایه داری امپریالیستی جهانی و ایجاد دیکتاتوری انقلابی پرولتاریای مسلح، دهند!
در این لحظه از تاریخ که بیشتر از هر زمان دیگری زندگی انسان بر روی کره زمین در تهدید جدی نابودی از طرف دولت های امپریالیستی با فریاد جنگ طلبی شان قرار گرفته است، خواست تاریخ و وظیفه ی کمونیست ها ی طبقه کارگر، ضرورت طرح و تلاش برای عملی کردن شعار :« انقلاب با شکوه است، جز آن همه چیز بیهوده و پوچ است.» روزای سرخ – روزا لوکزامبورگ، باید باشد و نه کاندیدا شدن برای انتخابات مجالس و ریاست جمهوری ها در دولت های جنگ طلب و بویژه سر دسته شان یعنی ایالات متحده آمریکا! گیرم که انتخاب هم شدید، آیا می توانید با وجود سیستم موجود، طبقه سرمایه دار و بویژه  دولت  سرمایه داری – دستگاه بوروکراسی پیچیده وبسان  اژدهای ۷ سر- کاری انجام دهید؟ مگر تجربیات ۳ قرن گذشته  برای اثبات این مسئله کافی نبوده است؟ که نمی شود با وجود دستگاه دولت کنونی کاری انجام داد، مگر فقط به نابودی خود متوهمان و خیلی  از کارگران و زحمتکشان تمام نشده است ؟ یا به کارگران فراخوان مبارزات، اعتصابات و اعتراضات صنفی اقتصادی دادن که خود توده طبقه کارگر آنها را بهتر از هر روشنفکری پیش می برد، اگر روشنفکر در باره درد و رنج طبقه کارگر می نویسد، طبقه کارگر هر لحظه  در زندگی اش سختی و جان کاهی شرایط اقتصادی اش را با گوشت و پوست خویش احساس می کند، بلکه با طرح مسئله واقعی یعنی استثمار روزافزون، یعنی ظلم و ستم ، تبعیضات موجود و بویژه بر علیه زنان، کودکان، اقلیت ها، پناهجویان ، فراریان از مرگ و میر و بویژه  جنگ سوم جهانی – جنگ هسته ای که مدیا و جیره خواران بورژوائی مشغول توجیه و رئیس جمهوران فریاد آن را می کشند و تشریح علل آن، توده طبقه را برای جنگ طبقاتی، برای انقلاب کمونیستی باید فراخوان داد، برای گرفتن قدرت سیاسی از راه درهم کوبیدن دولت – قدرت سیاسی موجود – دستگاه بوروکراسی – نظامی – طبقه سرمایه دار امپریالیستی – غده سرطانی – که مجبور به اجرای فرمان سرمایه این خُفاش خونآشام سیری ناپذیر است، باید فراخوان داد، خواست و وظیفه تاریخی درهم کوبیدن – واژگونی کامل نظام موجود اجتماعی – نظام پوسیده و در حال اضمحلال ، نظام بختک شده سرمایه داری امپریالیستی بوسیله دیکتاتوری طبقاتی انقلابی پرولتاریای مسلح و ایجاد جامعه ی دگر – جامعه ی نوین – جامعه ی کمونیستی است و لاغیر! که «خانه از بُن بست ویران است، خواجه بفکر ایوان است.» نشد و نبود که خیانت و جنایت بزرگ تاریخی و اساسا شرکت در نسل کُشی انسان است! این دیگر جنایت تاریخی است و نه عمل کردن به خواست تاریخ!


جامعه ی کاپیتالیستی جامعه منقسم شده به طبقات ثروتمند وفقیر، طبقه استثمار گر و طبقه استثمار شونده، طبقه صاحب ابزار تولید و طبقه محروم از مالکیت بر ابزار تولید ، طبقه سرمایه دار و طبقه کارگر، رویهم انباشته شدن سرمایه جز اضافه ارزش تولید شده توسط طبقه کارگر نیست. جامعه ی سرمایه داری، دیگر قادر به حیات زالوگونه و معمولی خویش نیست. دیگر جنگ، سرکوب لجام گسیخته ی در داخل و بویژه سرکوب طبقه کارگر ، فاشیسم و ارتجاعی عمل کردن به چیز روزمره تبدیل شده و می شود. دیکر فرقی بین سلطنت طلب و جمهوری خواه، بین لیبرال، دموکرات و دیکتاتور منش نیست. همه دیکتاتور منش هستند، مگر تانگ ها را توی خیابانهای پاریس دموکرات با سند حقوق بشر ندیده ایم؟ مگر به رگبار بستن کارگران  اعتصابی برای  دستمزد و سیاه پوست معدن طلای سفید بدست دولت دموکراتیک – ملی – با سران سیاه پوست در آفریقای جنوبی ندیده ایم؟  و مگرها…؟ 
درجامعه  ی کاپیتالیستی فقر اکثریت تعبیه شده است! در جامعه کاپیتالیستی اقلیت استثمارگر صاحب همه چیز است، اکثریت تولید کننده محروم  از همه چیزاست! طبقه کارگر باید چیزی نداشته باشد تا خود را – نیروی کارش را – بفروشد.  می بایست باشد! اگر چطور؟ و از کجا؟ سرمایه انباشته تر می گردد؟ از سال ۲۰۲۰ تا پایان ۲۰۲۳ ثروت ثروتمندترین سرمایه داران ۵ نفر از ثروتمندترین  دو برابر شده است. رجوع کنید به لینک زیر مطلب.
کمونیسم جامعه ایست که همه  کس بر همه چیز قابل مالکیت و تصاحب مالک هستند. همه به قدر نیروی شان کار – فعالیت – می کنند، همه به قدر نیازهایشان برداشت می کنند! تضاد طبقاتی و خود طبقات در جامعه کمونیستی زوال می یابند! دولت، مذهب و هر نوع خرافه و عقیده و ایدئولوژی ارتجاعی و ماوراء طبیعی از بین می رود. بشر رها هیچگونه نیازی به این نوع چیز ها ندارد. حالت همه چیز کنونی از بین می رود.  بشربوسیله ی طبقه کارگر قادر به ایجاد چنین جامعه ای هست!

انباشته شدن ثروت و فقر در دو قطب مخالف جامعه ی انسانی – جامعه سرمایه داری امپریالیستی به حدی رسیده است که دیگر امکان زنده ماندن برای اکثریت جمعیت جامعه ی جهانی به هیج وجه مقدور نیست!
« در حالی که ثروتمندان زندگی خود را می گذرانند، ۸۰۰ میلیون کارگر در سراسر جهان مجموعاً ۱.۵ تریلیون دلار در طول دو سال گذشته از دست داده اند که معادل تقریباً یک ماه حقوق هر کدام است.». رجوع کنید به لیینک زیر مطلب.
چند هفته قبل از سوی مؤسسه سیپری در استکهلم اعلام شد ، فروش سلاح آمریکائی  ۲۳۸ میلیارد دلار در سال ۲۰۲۳ بوده است. ۵۰ در صد صادرات اسلحه به کشورهای اروپایی بوده است.
علل اساسی جنگ ها را می بایست در اینجا ها دید! با این همه باید گفت، باید درک نمود، جنگ را نیت بد و زشت طبقه سرمایه دارامپریالیست ایجاد نمی کند، اگر چه تنها به نفع این زالوهاست، جنگ از تناقضات و تضادهای نهفته در ذات سرمایه ناشی می شود.  برای پایان دادن جنگ می بایست به جامعه سرمایه داری پایان داد. جنگ امپریالیستی را می بایست به جنگ طبقاتی تبدیل کرد! می بایست ستاد جنگ طبقاتی – حزب طبقه کارگر –  را موجودیت داد! این وظیفه اساسی کمونیست هاست، جز این خیانت به کمونیسم وشریک شدن در جنایت در حق کارگران و زحمتکشان و کل بشراست!


در چنین شرایطی اما، امروزه، اکثریتِ مدعیان کمونیسم – مدعیان مارکسیست لنینیست در زمان ما هم مانند زمان خود مارکس و بویژه لنین از همه چیز صحبت می کنند، مارکس و انگلس و خود لنین را ارج می نهند! از کاپیتالیسم بیزاری خود را اعلام می نمایند، مرگ بر کاپیتالیسم، زنده باد سوسیالیسم – کمونیسم را شعار می دهند، کمونیسم را دوست می دارند، الی از چند چیز:
راه و وسیلۀ طبقه کارگربرای موجودیت دادن به کمونیسم! یعنی از ادامه مبارزه طبقاتی تا جنگ طبقاتی تا انقلاب قهری کمونیستی تا درهم شکستن دولت سرمایه داری تا بویژه و بویژه ایجاد دیکتاتوری طبقاتی انقلابی پرولتاریای مسلح، دولت زوال یابنده، دولت پایان دولت – پایان جامعه طبقاتی، یعنی از اساس آموزش مارکس، انگلس، لنین و دیگر کمونیست ها صحبت نمی کنند!

آنها، اساسا و بطور ویژه از ۳ چیز صحبت نمی کنند و یا بطور شفاف و روشن صحبت نمی کنند، در لفافه صحبت می کنند، چرا؟

۱- از قهر، نقش تاریخی این مامای زاده شدن جامعه  ی نوین از زهدان جامعه ی قدیم، از اینکه قهر می تواند، همیشه شر نباشد، بلکه خیر هم باشد.  و نقش آن در به پیروزی رساندن انقلاب کمونیستی- جنگ طبقاتی -، حرف نمی زنند.
۲- از ضرورت و لزومیت درهم شکستن، درهم کوبیدن، داغان کردن، منهدم نمودنِ دولت قدیمی – دولت سرمایه داری – دولت اساسا امپریالیستی و ارتجاعی شده ی معاصر،  به عنوان دیکتاتوری طبقاتی طبقه سرمایه دار بر علیه و برای سرکوب طبقه کارگر، دولت جنگ طلب و سرکوب گر طبقه سرمایه دار و ایجاد دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا صحبت نمی کنند، در عوض از بدست گرفتن قدرت سیاسی، از در اختیار گرفتن دولت، از تصرف و تسخیر نمودن قدرت دولتی، حتی، از شرکت در دولت های موجود، این چماق طبقه سرمایه دار بر سر طبقه کارگر و بر قراری دموکراسی برای همه، دموکراسی شورایی،  اداره شورائی، دموکراسی مشارکتی، آزادی برابری حکومت کارگری، نان کار آزادی، دنیای بهتر و نه دنیای دیگر، “دنیای بهتر”  این ترم مورد قبول، تحسین و گفتمان غالب سرمایه دوستان و جیره خواران، حتی از سوسیالیسم و کمونیسم هم، ولی به ندرت، صحبت می کنند.
۳- از ایجاد و موجودیت دادن به دولت مسلح طبقه کارگر – دیکتاتوری طبقاتی انقلابی پرولتاریای مسلح – شوراهای مسلح طبقه کارگر- برای سرکوب و قطع فعالیت و یا محدودیت گذاشتن بر فعالیت طبقه سرمایه داری که بوسیله ی به پیروزی رساندن انقلاب قهری پرولتارها از مالکیت بر ابزار تولید محروم شده است، ولی هنوز زنده است و بر درنده خوئی اش چندین برابر افزوده شده است و در صدد است که هر طور شده اوضاع را به وضعیت سابق یعنی مالکیت خود بر ابزار تولید برگرداند، برای رسیدن به این هدف از هیچ توطئه و خدعه و جنایتی ابا ندارد، صحبت نمی کنند!
طبقه سرمایه دار یورش به انقلاب را – یورش به یورش برندگان « بعرش علایش – به مالکیت خصوصی بورژوائی – » را، اما در یورش و ساخت و پاخت با متجاوزین به میهن دلبندش را در کمون پاریس سال ۱۸۷۱ نشان داده است، این را در روسیه بعد از انقلاب اکتبر سال ۱۹۱۷ نشان داده است، این را در هر زمان و مکانی که طبقه کارگر به پیروزی یعنی لغو و نابودی  مالکیت خصوصی، نزدیک شده است نشان داده است و این را امروز در هر حرکت اش نشان می دهد، این، این قدر واضح و روشن است که واقعا هیچ نیازی به صحبت کردن ندارد، فقط کافی است که به اعمال جنایت کارانه روز مره طبقه سرمایه دار نسبت به طبقه کارگر و هر مخالفی، توسط دولت هایش، به جنگ های موجود  و دروغگوئی و سیاه را سفید نشان دادن های روزمره سرمایه داران و دولت مداران و سیاست مداران، ایدئولوگها، مفسران رادیو و تلویزیونهای رنگارنگشان  نگاهی نمائیم، ولی مثل اینکه برای روشنفکرانِ، برج عاج نشینان، آکادمیسین های مارکس خوانده، لنین شناس و باصطلاح لنین دوست! کدام لنین؟،این خرده بورژواها، این ترسوترین، نادان ترین و اپوورتونیست ترین، قشر جامعه ی بشری، این کرم های ساقه و ریشه خوار انقلاب، این ها اصولا و اساسا موجود نبوده، نیستند و نخواهند بود! «گربه حیوان خوش خط و خالی است، فکر آزار جوجه هرگز نیست؟» پروین اعتصامی، از ذهن، زیرا که این مدعیان پیروی از مارکس و  لنین از حقایق، از واقعیات واضح و روشن اجتماعی، حقیقتا از گفتن اینکه دولت دیکتاتوری طبقاتی است،بوده و خواهد بود، بنا براین، دولت کنونی دستگاه بوروکراسی نظامی – دیکتاتوری – طبقه سرمایه دار است چیزی که در تمامی آثار مارکس، انگلس، لنین و دیگر کمونیست ها بیان شده است وبنا براین، دولت بورژوائی را نمی توان باقی گذاشت، نمی توان آن را تصرف کرد، نمی توان آن را در اختیار گرفت، تغییر داد، از آن به عنوان وسیله ای طبقه کارگر برای رسیدن به اهداف خویش استفاده نماید  و می بایست آن را درهم شکست، این یعنی اینکه می بایست جنگ امپریالیستی را به جنگ طبقاتی تبدیل نمود، جنگ طبقاتی جنگ ناگزیر است، یعنی اینکه انقلاب قهری کمونیستی را به پیروزی رساند، همان قدر گریزان هستند،  که مار از پونه ای که همواره در دم سوراخش می روید، گریزان است!

تنها زنان و مردان کارگر می توانند، جنگ طبقاتی برعلیه امپریالیست های هار شده و خونمک را به پیروزی رسانند و نظام سرمایه داری را لغو نمایند.
ولی مدعیان در عوض اینکه جنبش طبقه کارگر را متحد و آگاه و مسلح و در سازمان طبقاتی اش – ستاد جنگ طبقاتی – سازماندهی نمایند، مسلح هم به آگاهی طبقاتی و  تبدیل آن «از طبقه در خود به  طبقه برای خود» مارکس و انگلس مانیفست حزب کمونیست و به سلاح آنشین نمایند،  از جنبش های زنان، جوانان، دگر باشان، همه باهمی، ضد رژیم ها و غیره صحبت می کنند. از روش های قانونی، مسالمت آمیز – غیر خشونت آمیز- مثل اینکه امروزه طبقه حاکم این ها را به کار نمی برد و اساسا موجود نیستند، همه کارش را با قانون و از راه مسالمت آمیز، هم زیستی مسالمت آمیز، در صلح و  صفا و شیوه ای پارلمانتاریستی و مسالمت آمیز پیش می برد!، ولی می بایست دانست هیچ جنبش دیگری مثل جنبش فمنیستی از هر نوعش، جنبش جوانان، همه باهمی، دموکراسی طلب، ملیتی  و امثالهم قادر به این کار- پبروزی جنگ طبقاتی  – علیه امپریالیسم  و موجودیت دادن به جامعه نوین نیست، حتی اگر بخواهند که اغلب نمی خواهند! زیرا که اعضائی ازاین جنبش ها متعلق به طبقه سرمایه دار هستند و در جامعه طبقاتی سرمایه داری منافع مادی اقتصادی دارند! به قول معروف باید دانست :
«کارد دسته خودش را نمی بُرد!»، «بر درخت نشسته شاخه درخت را اره نمی کُند!»

اکثر جریانات موجود، بویژه  از حزب مخفی کارگران آگاه گریزان هستند، آنها چند نفر دور هم یکدیگر می شوند و حزب، سازمان، جریان تشکیل می دهند، اصلا به این کاری ندارند که حزب قرار است ، حزب کارگران باشد، زیرا که کمونیسم حرکت طبقه کارگر برای لغو شرایط موجود اجتماعی است. آنها خواهان کار علنی، کار در چارچوب قوانین مصوب شده در پارلمانهای بورژوا امپریالیست، دولت های قانون مدار هستند و صحبت می کنند! خود را برای انتخاب شدن برای ریاست جمهوری دولت های امپریالیستی، نماینده مجالس و… کاندیدا می نمایند. در صورتی که در واقع تجربه ی مبارزه ی طبقاتی نشان داده است که حزب لنینی امروز هم در بیشتر کشورها نمی تواند با مبارزه ی گل و گشاد و علنی موجودیت یابد، رشد کند و به حزب در برگیرنده اکثریت طبقه کارگر و سازمانده انقلاب قهری کمونیستی تبدیل گردد!

در صورتی که مشخصه اساسی  و فرق و اختلاف اساسی مارکس، انگلس و بویژه  لنین با تمامی مدعیان زمان خویش، در همین نکات  بود.

انبانشته تر شدن ثروت، رفاه، شادی و زندگی در بهشت روی زمین  در یک قطب – قطب اقلیت زالو صفت – طبقه سرمایه دار و انباشته تر شدن فقر،همراه آن بیسوادی، فحشاء کشتار، نادانی و تبعیض، قتل، زندان و شکنجه، اعدام و تیر باران و… در طرف دیگر جامعه ، یعنی طبقه اکثریت، یعنی تولید کنندگان واقعی ثروت در شکل کالا، یعنی در طرف و قطب طبقه کارگر و سایر زحنتکشان و ستم دیدگان، چیزی را جز خصلت ذاتی سیستم سرمایه داری بیان نمی کند.
به همین مناسبت است که کمونیست ها – اساسا کارگران آگاه – هدف شان را لغو شرایط موجود اجتماعی – جامعه سرمایه داری امپریالیستی –  و  موجودیت دادن به جامعه ای که در آن هر کس به قدر نیرو- استعدادهایش – کار – فعالیت – می کند و به هر کس به قدر رفع نیازهایش می رسد، قرار داده اند.
کمونیست ها که اساسا همان کارگران آگاه هستند و نه دانشگاه رفته ها، مارکس و لنین از بر شده ها، این را نیز می دانند که برای رسیدن به کمونیسم و لغو کاپیتالیسم می بایست خود را سازمان بویژه در حزب سیاسی – حزب اساسا مخفی – حزبی اساسا از کارگران و برای کارگران – دهند و انقلاب قهری کمونیستی را به پیروزی برسانند. زیرا که کمونیست ها می دانند که بدون درهم شکستن دولت مسلح بورژوا امپریالیستی  و مجهزترین دولت تاریخ بشر، بیرحم ترین دولت ها  و موجودیت دادن به یک دولت نوین – دولت طبقه کارگر – دیکتاتوری طبقاتی انقلابی  پرولتاریای مسلح – که به قول انگلس دیگر « دولت بمعنی اخص کلمه نیست»، نمی توانند از رسیدن به کمونیسم صحبتی نمایند.
حزب کمونیست – حزب کارگران آگاه ، بهترین و مهمترین و اساسی ترین وسیله و یا سازمان و ارگانی است که وظیفه اساسی آن آماده کردن کل طبقه کارگر برای به پیروزی رساندن انقلاب قهری کمونیستی است و نه چیز دیگری.

کمونیسم صرفا با بیان درد و رنج، کشتار و فقرتحمیل شده بر اکثریت  جامعه ی موجود و آسایش و رفاه، زندگی در صلح و صفای انسان در جامعه ی آینده – جامعه ی کمونیستی –  تحقق نمی یابد، کمونیسم تنها با عمل  سازمان یافته، انقلابی  و مسلحانه طبقه کارگر، با جنگ طبقاتی خونین و سخت متحقق می شود.
کمونیست ها اساسا مفسران و توصیف کنندگان اوضاع موجود از راه بیان ستم و استثمار، جنگ و قتل عام ، فحشاء، زندان و اعدام در جامعه موجود و حتی مبارزه طبقاتی را تشریح کردن، تهیج طبقه به آن و  اوج دادن مبارزه طبقاتی نیستند، اینها چیزهائی هستند که خود طبقه کارگر می داند و حتی مفسران طبقه سرمایه دار از آنها حرف می زنند.  کمونیست ها اساسا تغییر دهنده ی رادیکال و بنیادی جامعه ی موجود بوسیله پراتیک انقلابی مسلحانه خویش یعنی طبقه کارگر هستند.

آری،
کمونیست ها از هنگامی که با نوشته شدن بویژه خانواده مقدس، ایدئولوژی آلمانی بوسیله ی کارل مارکس و فردریش انگلس در سال ۱۸۴۴ و ۱۸۴۶ و بویژه مانیفست حزب کمونیست در سال ۱۸۴۷ و تصویب آن بوسیله اتحادیه کمونیست ها – حزب مخفی و جهانی طبقه کارگر- در سال ۱۸۴۸ یعنی کشف و تدوین ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی بوسیله مارکس، اساسا و تدوین آن با یاری انگلس، قرار بوده است که طبقه کارگر را برای از شبح نجات دادن کمونیسم و به عمل در آوردن – به واقعیت تبدیل کردن – کمونیسم ( کمونیسم حرکت طبقه کارگر برای لغو – نابودی – شرایط موجود اجتماعی است- ایدئولوژی آلمانی) آماده نمایند، بدینوسیله رهائی طبقه کارگر و رهائی بشر را بوسیله ی طبقه کارگر به ارمغان آورند  و نه اینکه باز هم و بویژه حتی در عصر ما، طوری برخورد نمایند که گویا هنوز کمونیسم در شکل روح سرگردان ومنتها این بار نه تنها در اروپا بلکه در سطح جهان می چرخد، بلکه خود را در جنبش طبقاتی متحد و متشکل و مسلح طبقه کارگر بیان نماید و تا به حقیقت مشخص به پیوندد ! رهائی طبقه کارگر و در نتیجه رهائی کل بشر را به ارمغان آورد!

آری و بنا براین،
می بایست جنگ طبقاتی را به پیروزی رساند و اگر نه، خبری نه از نابودی سرمایه عامل، بانی و مسبب این همه رنج و درد، خون ریزی و جنگ و نسل کشی، استثمار اکثریت تولید کننده بوسیله اقلیت انگل و بختک شده خواهد بود و نه به طریق اولی اثری از کمونیسم، جامعه انسان رها! جامعه همچنان در چنگال خونین سرمایه است و نابودی اش را می بایست انتظار کشید. هیچ چیز ابدی و ازلی نیست، سرمایه هم مُردنی است!

مشخصه اساسی کمونیست ها – کارگران آگاه، تلاش برای رسیدن به کمونیسم از طریق جنگ طبقاتی – انقلاب سرخ کارگران، درهم کوبیدن دولت کنونی  و ایجاد دیکتاتوری انقلابی پرولتاریای مسلح است! می توان با جرئت گفت بدون انقلاب قهری، بدون دیکتاتوری طبقاتی انقلابی پرولتاریای مسلح رسیدن به یک جامعه بدون جنگ، بدون استثمار،  یک جامعه ی کمونیستی محال است! کمونیست ها افراد و بویژه کارگرانی هستند که برای چنین جامعه ای و با استفاده از چنین طروقی نبرد – جنگ–  می کنند!

در این جا و در این موارد توجه شما خوانندگان گرامی را به این فاکت ها از آثار مارکس، انگلس و لنین جلب می کنم.

«مسلم است که اسلحه انتقاد نمیتواند انتقاد اسلحه را جانشین شود.  قهر مادی را باید بوسیله قهر مادی سرنگون کرد وحتی تئوری، هنگامی که توده گیر شد به صورت نیروی مادی در می آید. تئوری هنگامی میتواند توده گیر شود که به عنوان مسأله ای مربوط به انسان [۲]عرضه گردد. و تئوری هنگامی میتواند مسأله ای مربوط به انسان عرضه گردد که رادیکال گردد. رادیکال بودن، یعنی دست به ریشه ی مطلب گذاشتن. اما ریشه انسان خود انسان است.» ص ۷ – ۶.، کارل مارکس مقدمه نقد اصول حقوق هگل ۱۸۴۴
انتشارات مزدک.
–  ۱- بورژواها و پرولتارها

تاریخ کلیه جامعه هائی که تا کنون وجود داشته اند تاریخ مبارزه طبقاتی است.

… جامعه نوین بورژوازی، که از درون جامعه زوال یافته فئودال برون آمده، تضاد طبقاتی را از میان نبرده است، بلکه تنها طبقات نوین، شرایط نوین جور و ستم و اشکال نوین  مبارزه را جانشین آنچه که کهنه بوده ساخته است. 

ولی دوران ما، یعنی دوران بورژوازی، دارای صفت مشخصه است که تضاد طبقاتی را ساده کرده است. سراسر جامعه بیش از پیش به دو اردوگاه بزرگ متخاصم، به دو طبقه بزرگ که مستقیما در برابر یکدیگر ایستاده اند تقسیم می شوند : بورژوازی و پرولتاریا، مانیفست حزب کمونیست – کارل مارکس فردریش انگلس – ۱۸۴۸. کتاب جیبی- از آلمانی – مترجم نامعلوم. 

*۳- ۲- پرولتارها و کمونیستها

 قدرت حاکمه سیاسی بمعنای خاص کلمه عبارت است از اعمال زور متشکل ( دیکتاتوری – من) یک طبقه برای سرکوب طبقه دیگر، هنگامیکه پرولتاریا بر ضد بورژوازی ناگزیر بصورت طبقه ای متحد گردد، و از راه  یک انقلاب ( انقلاب مسلحانه – من) ، خویش  را به طبقه حاکمه مبدل کند و بعنوان طبقه حاکمه مناسبات  کهن تولید را ( استثمار گرانه که بر مالکیت خصوصی و کار مزدوری پرولتاریا متکی است – من) از طریق اعمال جبر ( دیکتاتوری طبقاتی – انقلابی پرولتاریای مسلح- من) ملغی سازد، آنگاه همراه این مناسبات تولیدی شرایط وجود تضاد طبقاتی را نابود کرده و نیز شرایط وجود طبقات بطور کلی* و در عین حال سیادت خود را هم بعنوان یک طبقه از بین میبرد. 

بجای جامعه کهن بورژوازی، با طبقات و تناقضات طبقاتیش، اجتماعی از افراد پدید میآید که در آن تکامل آزادانه هر فرد شرط تکامل آزادانه همگان است. »، تأکید از من است.  مانیفست حزب کمونیست. 
کارل مارکس:

مبارزات اقتصادى و مبارزات سیاسى 
یک:
طبیعتا هدف نهایى جنبش‏ سیاسى طبقۀ کارگر، تصرف قدرت سیاسى است؛ و طبیعتا براى این منظور، سازمانى از طبقۀ کارگر که داراى درجه‌اى از انکشاف قبلى بوده و در جریان خود مبارزات اقتصادى تشکیل شده و رشد یافته است، ضرورى مى‌باشد. (توجه کنید کارل مارکس از سازمان سیاسی طبقۀ کارگر صحبت می کند و این را با گفته های منصور حکمت و مخصوصا (حزب زنان، حزب کودکان، حزب منصور حکمت، بیانیه بمناسبت یازدهمین سالگرد تأسیس حککا)، مقایسه نمائید- من)

 اما از طرف دیگر، هر جنبشى که د آن طبقۀ کارگر به عنوان طبقه به مخالفت با طبقات حاکم برمى‌خیزد و مى‌کوشد آنها را به وسیله فشارى از خارج تحت سلطه‌ى خود درآورد، جنبشى سیاسى است. مثلا کوشش‏ براى به چنگ آوردن کاهش‏ زمان کار از سرمایه داران منفرد در یک کارگاه یا فقط در یکى از شاخه هاى صنایع به وسیله‌ى اعتصاب و نظایر آن، جنبشى صرفا اقتصادى است. در مقابل، جنبش‏ به منظور به دست آوردن قانون هشت ساعت کار و نظایر آن، جنبشى سیاسى است. و به این ترتیب است که از همه‌ى جنبش‏ هاى اقتصادى منفرد کارگران، در همه جا جنبشى سیاسى پدید مى‌آید. یعنى جنبش‏ طبقه به منظور پیروز گرداندن منافع خویش‏ در شکلى عمومى، و در شکلى که داراى نیروى الزام اجتماعى عام مى‌باشد. اگرچه این جنبش ‏ها به وجود یک سازمان قبلى نیاز دارند، معهذا به نوبۀ خود وسایل انکشاف چنین سازمانى مى‌باشند.

 
در آن جایى که هنوز طبقۀ کارگر به درجه‌ى کافى سازمانى دست نیافته، تا بتواند علیه قهر دسته جمعى – یعنى اقتدار سیاسى طبقات حاکم – به مبارزه‌اى قاطع بپردازد، در هر حال باید با کار تهییجى پیاپى علیه شیوه‌ى برخورد سیاسى دشمنانۀ طبقات حاکم نسبت به ما، این طبقه را به آن درجه‌ى سازمانى ارتقا داد. در غیر این صورت، طبقۀ کارگر به صورت آلت دست طبقات حاکم باقى خواهد ماند.
(تلخیص‏ از نامه‌ى مارکس‏ به ف. بولت، مورخ بیست و سوم فوریه ۱۸۷۱،  به نقل از «کارمزدى و سرمایه»، انتشارات سوسیال، پاریس‏، ۱۹۷۲)

دو :

_ با توجه به این که پرولتاریا به عنوان طبقه، فقط در صورتى مى‌تواند علیه قهر دسته جمعى طبقات مالک وارد عمل شود که در حزب سیاسى مجزاى خویش‏، در تخالف با همه‌ى اشکال قدیمى احزاب طبقات مالک، متشکل گردد؛ – با توجه به اینکه تشکل پرولتاریا در حزب سیاسى‌اش‏ براى تضمین پیروزى انقلاب اجتماعى و هدف نهایى آن، نابودى طبقات، ضرورى است؛ – با توجه به این که باید وحدت نیروهاى طبقه‌ى کارگر، که از قبل در مبارزات اقتصادى تحقق یافته، به عنوان اهرم توده هاى این طبقه در مبارزه علیه اقتدار سیاسى استثمار کنندگانشان به کار آید؛ کنفرانس‏ به اعضاى انترناسیونال خاطرنشان مى‌سازد که در جریان مبارزه‌ى طبقه‌ى کارگر، فعالیت اقتصادى و فعالیت سیاسى این طبقه به طرزى ناگسستنى با هم پیوند دارند. 
(تلخیص‏ از قطعنامه‌ى کنفرانس‏ لندن انجمن بین المللى کارگران – انترناسیونال – سپتامبر ۱۸۷۱، به نقل از همان ماخذ.)]

« بورژوازی از فئودالیسم سلطنت استبدادی، ماشین بوروکراتیک – نظامی را به عاریت گرفت و ان را کمال بخشید، اپورتونیست ها (بویژه در ۱۹۱۴-۱۹۱۷ ) درآن روئیدند. ( امپریالیسم بمثابه یک عصر در کشورهای پیشرفته در کل قدرت بیش از اندازه ای به این ماشین بخشید) هدف انقلاب پرولتاریائی”داغان کرد”، “خرد کردن” این ماشین و جایگزین کردن آن با خود مدیری کامل از پائین، در محلات و در بالا قدرت مستقیم پرولتاریای مسلح، دیکتاتوری پرولتاریا!»، لنین مارکسیسم در باره دولت– وظایف انقلاب در رابطه با دولت

۴* – دوﻟﺖ و اﻧﻘﻼب، نوشتۀ لنین

(۱)   ﺁآﻣﻮزش ﻣﺎرﮐﺴﻴﺴﻢ درﺑﺎرۀ دوﻟﺖ و وﻇﺎﯾﻒ ﭘﺮوﻟﺘﺎرﯾﺎ در اﻧﻘﻼب

(۲)   ﭘﻴﺸﮕﻔﺘﺎر ﺑﺮاﯼ ﭼﺎپ اول

(۳)    ﻣﺴﺌﻠۀ دوﻟﺖ اﮐﻨﻮن ﺧﻮاﻩ ازﻧﻈﺮﺗﺌﻮرﯼ وﺧﻮاﻩ ازﻧﻈر ﻋﻤﻠﯽ و ﺳﻴﺎﺳﯽ اهمیت وﻳﮋﻩ اﯼ ﮐﺴﺐ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. ﺟﻨﮓ اﻣﭙﺮﯾﺎﻟﻴﺴﺘﯽ، ﭘﺮوﺳۀ ﺗﺒﺪﯾﻞﺳﺮﻣﺎﯾﻪ دارﯼ انحصاری ﺑﻪ ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ دارﯼ اﻧﺤﺼﺎرﯼ دولتی را ﺑه ﻣﻨﺘﻬﺎ درﺟه ﺳﺮﻋﺖ و ﺷﺪت ﺑﺨﺸﻴﺪﻩ اﺳﺖ. ﺳﺘﻤﮕﺮﯼ ﺳﻬﻤﮕﻴﻦ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺗﻮدﻩ هاﯼ زﺣﻤﺘﮑﺶ ﮐﻪ از ﻃﺮف دوﻟﺘﯽ اﻋﻤﺎل ﻣﯽ ﮔﺮدد ﮐﻪ روز ﺑﻪ روز ﺑﺎ اﺗﺤﺎدهاﯼ  پر توان ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ داران ﺑﻴﺸﺘﺮ در هم ﻣﯽ ﺁﻣﻴﺰد، دم ﺑﻪ دم ﺳﻬﻤﮕﻴﻦ ﺗﺮ ﻣﯽشود. ﮐﺸﻮرهاﯼ ﭘﻴﺸﺮﻓﺘﻪ ــﻣﻨﻈﻮر ﻣﺎ “جبهۀ ﭘﺸﺖ” ﺁﻧﻬﺎﺳﺖــ ﺑﺮاﯼ ﮐﺎرﮔﺮان ﺑﻪ زﻧﺪان هاﯼ ﻧﻈﺎﻣﯽ ﺗﻮأم ﺑﺎ اﻋﻤﺎل ﺷﺎﻗﻪ ﻣﺒﺪل ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ.» و .اﯼ .ﻟﻨﻴﻦ

ﻓﺼﻞ ۱-  ﺟﺎمعۀ ﻃﺒﻘﺎﺗﯽ و دوﻟﺖ؛ “دولت”، ﻣﺤﺼﻮل ﺁﺷﺘﯽ ﻧﺎﭘﺬﯾﺮﯼ ﺗﻀﺎدهاﯼ ﻃﺒﻘﺎﺗﯽ است. اﮐﻨﻮن ﺑﻪ ﺳﺮ ﺁﻣﻮزش ﻣﺎرﮐﺲ همان ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﮐﻪ  ﺑﺎرها در ﭘﻮیۀ ﺗﺎرﯾﺦ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺁﻣﻮزش هاﯼ ﻣﺘﻔﮑﺮان اﻧﻘﻼﺑﯽ و ﭘﻴﺸﻮاﯾﺎن ﻃﺒﻘﺎت ﺳﺘﻤﮑﺶ در ﺟﺮﯾﺎن ﻣﺒﺎرزۀ ﺁزادﯾﺨﻮاهاﻧۀ ﺁﻧﻬﺎ ﺁﻣﺪﻩ اﺳﺖ. ﻃﺒﻘﺎت ﺳﺘﻤﮕﺮ اﻧﻘﻼبی های ﺑﺰرگ را در زﻣﺎن ﺣﻴﺎﺗﺸﺎن ﻣﻮرد ﭘﻴﮕﺮدهاﯼ داﺋﻤﯽ ﻗﺮار دادﻩ، در ﺑﺮاﺑﺮ ﺁﻣﻮزش ﺁﻧﻬﺎ ﺧﺸﻤﯽ ﺑﺲ وﺣﺸﻴﺎﻧﻪ و ﻧﻔﺮﺗﯽ ﺑﺴﻴﺎر ﺟﻨﻮن ﺁﻣﻴﺰ از ﺧﻮد ﻧﺸﺎن دادﻩ اﻧﺪ و ﺑﺎ ﺳﻴﻠﯽ از دروغ و ﺗﻬﻤﺖ های ﺑﺴﻴﺎر رذﯾﻼﻧﻪ ﺑﺎ ﺁن ﺑﺮﺧﻮرد ﮐﺮدﻩ اﻧﺪ. ﭘﺲ از ﻣﺮﮔﺸﺎن ﺗﻼش هایی به کار ﺑﺮدﻩ اﻧﺪ ﺗﺎ ﺷﻤﺎﯾﻞ هاﯼ ﺑﯽ زﺑﺎﻧﯽ از ﺁﻧﺎن ﺑﺴﺎزﻧﺪ و ﺑﻪ اﺻﻄﻼح ﺗﻘﺪﯾﺲ ﺷﺎن ﮐﻨﻨﺪ، ( تقدیس شان کنند- حمید قربانی)، ﺑﺮاﯼ ﻧﺎم ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﻣﻨﻈﻮر “ﺗﺴﻠﯽ “ﻗلب ﻃﺒﻘﺎت ﺳﺘﻤﮑﺶ و ﻓﺮﯾﺐ اﯾﻦ ﻃﺒﻘﺎت اﻓﺘﺨﺎر ﻣﻌﻴﻦ قایل ﺷﻮﻧﺪ و در ﻋﻴﻦ ﺣﺎل، ﺁﻣﻮزش اﻧﻘﻼﺑﯽ ﺷﺎن را از ﻣﺤﺘﻮﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺳﺎزﻧﺪ و ﺑﺮﻧﺪﮔﯽ اﻧﻘﻼﺑﯽ ﺁن ﺮا از ﺑﻴﻦ ﺑﺒﺮﻧﺪ و ﻣﺒﺘﺬﻟﺶ ﮐﻨﻨﺪ. در ﺣﺎل ﺣﺎﺿﺮ ﺑﻮرژوازﯼ و اﭘﻮرﺗﻮنیست هاﯼ درون ﺟﻨﺒﺶ ﮐﺎرﮔﺮﯼ ﺑﺮاﯼ “ﻣﺴﺦ ﮐﺮدن” ﻣﺎرﮐﺴﻴﺴﻢ همداﺳﺘﺎﻧﻨﺪ، ﺑﻪ ﭼﻨﻴﻦ ﻧﺤﻮﯼ جنبۀ اﻧﻘﻼﺑﯽ اﯾﻦ ﺁﻣﻮزش و روح اﻧﻘﻼﺑﯽ ﺁن ﺮا از ﯾﺎد ﻣﯽ ﺑﺮﻧﺪ و ﻣﯽ زداﯾﻨﺪ و ﺗﺤﺮﯾﻒ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ و هرﭼﻪ را ﮐﻪ ﺑﺮاﯼ ﺑﻮرژوازﯼ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻨﯽ اﺳﺖ ﯾﺎ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻨﯽ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽ رﺳﺪ، در درﺟۀ اول اهمیت ﻗﺮار ﻣﯽ دهند و ﻣﯽ ﺳﺘﺎﯾﻨﺪ. ﺷﻮﺧﯽ ﻧﻴﺴﺖ ﮐﻪ اﮐﻨﻮن همۀ ﺳﻮﺳﻴﺎل ﺷﻮﯾﻨﻴﺴﺖ ها “ﻣﺎرﮐﺴﻴﺴﺖ”ﺷﺪﻩ اند! ﻣﺘﺨﺼﺼان، داﻧﺸﻤﻨﺪان ﺑﻮرژواﻣﺸﺮب ﺁﻟﻤﺎنی، ﯾﻌﻨﯽ  اﻴﻦ دﯾﺮوز اﻣﺤﺎء کنندگان ﻣﺎرﮐﺴﻴﺴﻢ ﻧﻴﺰ ﺣﺎﻻ ﺑﻴﺶ از ﭘﻴﺶ از ﯾﮏ ﻣﺎرﮐﺲ “ﻣﻠﯽ ـ آﻟﻤﺎﻧﯽ”، ﺳﺨﻦ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﮐﻪ ﮔﻮﯾﺎ اﺗﺤﺎدﯾﻪ هاﯼ ﮐﺎرﮔﺮﯼ را ﮐﻪ ﺑﺮاﯼ ﺟﻨﮓ ﻏﺎرﺗﮕﺮاﻧﻪ ﺑﻪ ﭼﻨﻴﻦ ﻧﺤﻮ ﻋﺎﻟﯽ ﺳﺎزﻣﺎن ﯾﺎﻓﺘﻪ اﻧﺪ، ﭘﺮوردﻩ اﺳﺖ!

 *۵- کارل مارکس، در سال ۱۸۵۲ در نامه ای به ژوزف وایدمایر آلمانی تبار می نویسد : « تا آنجا که به من مربوط می شود، هیچ امتیازی به واسطۀ کشف وجود طبقه ها در جامعۀ مدرن، یا کشف پیکار میان آنها ازآن ِ من نمیشود… کاری که من انجام دادم و تازگی داشت نشان دادن این نکته ها بود:
۱ )هستی ِ طبقه ها صرفاً وابسته به مرحلۀ تاریخی ِ خاصی در تکامل تولید است.۲) پیکار طبقاتی به طور ضروری به دیکتاتوری ِ پرولتاریا منجر می شود.۳) این دیکتاتوری صرفاً پایۀ گذار به انحلال تمامی ِ طبقه ها و استقرار یک جامعۀ بدون طبقه خواهد بود.»، تاکید از من است.  اینجا کارل مارکس به ضرورت دولتی پی می برد که پرولتاریا با استفاده از آن است که می تواند، به سرنگون کردن سلطۀ  بورژوازی  بر ابزار تولید نایل آید . پرولتاریا نمیتواند جز با سازمان یافتن، ایجاد تشکلات توده ای طبقاتی و مخصوصا حزب سیاسی خویش، تسلیح طبقاتی یافتن، به پیروزی رساندن انقلاب قهری – کمونیستی، درهم شکستن دولت کهنه – دولت طبقه سرمایه دار، ایجاد دیکتاتوری خویش،  بدین وظیفۀ سترگ و تاریخی، یعنی لغو شرایط موجود اجتماعی، یعنی ایجاد مالکیت اجتماعی – مالکیت اشتراکی – کمونیستی – عمل نماید. این را بیش از همه چیز  کمون پاریس نشان همگان داد و مارکس و انگلس را به نوشتن این مطلب، در رابطۀ با مانیفست حزب کمونیست واداشت : « نظر به تکامل فوق العاده صنایع بزرگ در عرض بیست و پنج سال اخیر و رشد سازمانهای حزبی طبقه کارگر که با این تکامل صنعتی همراه است، و نیز نظر به تجربیات عملی که اولا در انقلاب فوریه و آنگاه بمیزان بیشتری در کمون پاریس –  یعنی هنگامیکه برای نخستین بار مدت دو ماه پرولتاریا حکومت را بدست داشت – حاصل آمده این برنامه اکنون در برخی قسمتها کهنه شده است. بویژه اینکه کمون ثابت کرد که ” طبقه کارگر نمیتواند بطور ساده ماشین دولتی حاضر و آماده ایرا تصرف نماید و آنرا برای مقاصد خویش بکار اندازد. ” ( رجوع کنید به « جنگ داخلی در فرانسه؛ پیام شورای کل جمعیت بین المللی کارگران »، چاپ آلمانی، صفحه ۱۹، کهدر آنجا این فکر بطور کاملتری شرح و بسط داده شده است.)ُ، پیشگفتار چاپ آلمانی ۱۸۷۲، کارل مارکس، فردریش انگلس. 

« کسی که فقط مبارزۀ طبقاتی را قبول داشته باشد، هنوز مارکسیست نیست و ممکن است هنوز از چارچوب تفکر بورژوایی و سیاست بورژوایی خارج نشده باشد. محدود ساختن مارکسیسم به آموزش مربوط به مبارزۀ طبقات – به معنای آن است که از سر و ته آن زده شود، مورد تحریف قرارگیرد و به آنجا رسانده شود که برای بورژوازی پذیرفتنی باشد. مارکسیست فقط آن کسی است که قبول نظریۀ مبارزۀ طبقات را تا قبول نظریۀ دیکتاتوری پرولتاریا بسط دهد. وجه تمایز کاملاً عمیق بین یک خرده بورژوای عادی (و همچنین بورژوازی بزرگ) با یک مارکسیست در همین نکته است. با این سنگ محک است که باید چگونگی درک واقعی و قبول مارکسیسم را آزمود»  لنین، دولت و انقلاب، اوت – سپتامبر ۱۹۱۷


تعریف لنین  از دیکتاتوری بطور کلی و دیکتاتوری پرولتاریا بطور اخص : ”  دیکتاتوری قدرتیست که مستقیما متکی به اعمال قهری است و بهیچ قانونی وابسته نیست. دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا قدرتیست که با اعمال قهر پرولتاریا علیه بورژوازی بچنگ آمده و پشتیبانی می گردد و قدرتیست که بهیچ قانونی وابسته نیست.”

 و یا باز هم، لنین  از زبان مارکس و انگلس : 

[ مارکس… “اگر کارگران دیکتاتوری انقلابی خود را جایگزین دیکتاتوری بورژوازی می نمایند… تا مقاومت بورژوازی را درهم شکنند… بدولت شکل انقلابی و گذرنده می دهند اگر کمون پاریس  به قدرت مردم مسلح متکی نبود، آیا می توانست بیش  ازیک روز دوام آورد؟ آیا ما محق نیستیم اگر بالعکس کمون را، به علت اینکه از اتوریته خیلی کم استفاده کرده است، سرزنش نمائیم”…

انگلس  : ” حزب پیروز مند ” (در انقلاب ) “بالضروره ” ناچار است سیادت خود را از طریق رعب و هراسی که سلاح وی در دلهای مرتجعین ایجاد می کند، حفظ نماید. اگر کمون پاریس به اتوریته مردم مسلح علیه بورژوازی متکی نبود؛ مگر ممکن بود بیش از یک روز دوام آورد؟ آیا ما محق نیستیم اگر بالعکس کمون را، به علن اینکه از اتوریته خیلی کم استفاده کرده است، سرزنش نمائییم… “

هم او میگوید: ” از آنجا که دولت فقط مؤسسه گذرنده ایست که در مبارزه و انقلاب باید ازآن استفاده کرد، تا دشمنان خود را قهرا سرکوب ساخت، لذا سخن گفتن در بارۀ دولت خلقی آزاد خام فکری خالص است. مادامکه پرولتاریا هنوز به دولت نیازمند است، این نیازمندی از لحاظ مصالح آزادی نبوده، بلکه بمنظور سرکوب دشمنان خویش است و هنگامی که سخن گفتن در بارۀ آزادی ممکن می گردد، آنگاه دولت بمعنای اخص کلمه دیگر موجودیت خود را از دست می دهد”…] ، لنین – انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد.

بین جامعۀ سرمایه دارى و جامعۀ کمونیستى یک دورۀ تحول انقلابى از اولى به دومى وجود دارد. متناظر این دورۀ تحول، یک دورۀ گذار سیاسى نیز هست که دولت در آن چیزى نمى تواند باشد جز دیکتاتورى انقلابى پرولتاریا ”  کارل مارکس نقدی بر برنامه گوتا۱۸۷۵

و انگلس در مطلبی در نقد بلانکییست های فراری می نویسد:

از آنجا که بلانکى هر انقلاب را همچون حملۀ ضربتى یک اقلیت کوچک می فهمد، به خودى خود این نتیجه گرفته میشود که به دنبال پیروزى آن یک دیکتاتورى باید ایجاد گردد، خوب توجه کنید، نه دیکتاتورى تمام طبقه انقلابى،(یعنى) پرولتاریا، بلکه (دیکتاتورى) عده کوچکى که ضربه را وارد آوردهاند و خودشان قبلاً زیر دیکتاتورى یک یا چند نفر سازمان یافتهاند.روشن است که بلانکى یک انقلابى متعلق به نسل گذشته است.
نشریه فولکس شتاب، شماره ،٧٣ ٢۶ ژوئن ١٨٧۴

 مناظره با آنارشيستها

” آيا اين

آقايان هيچگاه انقلاب ديده‌اند؟ انقلاب بدون شک با اتوريته‌ترين چيزهاى ممکنه است. انقلاب عملى است که در آن، بخشى از اهالى بوسيله تفنگ، سرنيزه، توپ، يعنى با وسايل فوق‌العاده با اتوريته‌اى اراده خود را به بخش ديگر تحميل مينمايد و حزب پيروزمند بالضروره مجبور است سيادت خود را بوسيله آن حس رعبى که اسلحه وى در دلهاى مرتجعين ايجاد ميکند حفظ نمايد. اگر کمون پاريس در مقابل بورژوازى به اتوريته مردم مسلح تکيه نمينمود، مگر ممکن بود عمرش از يک روز تجاوز کند؟ و بر عکس آيا ما حق نداريم کمون را بمناسبت اين که از اتوريته خود بسيار کم استفاده کرد سرزنش کنيم؟ بنابراين از دو حال خارج نيست. يا آنتى اتوريتاريست‌ها خودشان هم نميدانند چه ميگويند و در اين صورت فقط توليد آشفته فکرى ميکنند، يا آنکه اين مطلب را ميدانند و در اينصورت به راه پرولتاريا خيانت ميورزند. در هر دو حال آنها فقط به ارتجاع خدمت ميکنند” (ص ٣٩). دولت و انقلاب لنین.

آیا روشن تر از این، میشد و یا میشود، ” دولت بطور کلی، دولت پرولتری بطور ویژه  و حکومت آیندۀ کارگران و زحمتکشان را”، یعنی وسیله رهائی کارگران را  بیان کرد؟ ، آیا این دیکتاتوری پرولتاریا بدون درهم شکستن دولت کنونی ممکن است؟ لنین، مارکس و انگلس متفق القول می گویند خیر، ممکن نیست، از استثنائات می گذریم که در هر علمی ممکن هستند.  پس چرا؟ کسانی که به این گفته های خیلی روشن و واضح  باور ندارند، یا در باره شان حال با هر نیتی سکوت می کنند، هنوز،  خود را پیروی مارکس، انگلس و لنین می دانند؟ آیا این افراد و جریان ها و احزاب واقعا و حقیقتا نادان هستند، به باور من هم آری و هم نه، 
زیرا که به قول کارل مارکس منافع  مادی و طبقاتی و یا خواستگاه و مواضع طبقاتی افراد همچون پرده ساتری عمل کرده و باعث می شود که انسان ناتوان از دیدن واقعیات گردد و یا بر طبق این ضرب المثل فولکلوریک روسی : منافع مادی ایجاب می کند اشکال هندسی هم تغییر شکل دهند. مثلا مثلث متوازی الاظلاع و بر عکس متوازی الاظلاع مثلث گردد!
بنا  براین و یا، اگر روشن و آشکار است که دولت کارگران  یعنی کارگران مسلح یا  شوراهای کارگران و زحمتکشان مسلح، ” از لحاظ مصالح آزادی نبوده، بلکه بمنظورسرکوب دشمنان خویش است و هنگامی که سخن گفتن در بارۀ آزادی ممکن می گردد، آنگاه دولت بمعنای اخص کلمه دیگر موجودیت خود را از دست می دهد”، لنین،  چرا؟ این دوستان و باصطلاح رفقا، چنین خلط بحث می کنند که اولا، در باره دولت به عنوان دیکتاتوری طبقاتی سکوت می کنند؟ و مثلا رهائی،  ” آزادی ، دمکراسی” را در کنار یکدیگر قرار میدهند و دوما چنین شیر بی یال و اشکم  را جانشین  دیکتاتوری پرولتاریا میکنند؟
یا این مدعیان، هنوز ورد زبانش نه دنیای دیگر، نه دنیای کاملا دگرگونه – دنیای کمونیسم-  که جز با واژگون ساختن دنیای موجود – دنیای سرمایه سالار- متحقق نمی شود، « دنیای بهتر» است که کارگران را  واقعا به این اندیشه وادارند و قانع نمایند که لازم و ضروری نیست که ما انقلاب خونین – انقلاب سرخ – انقلاب قهری کمونیستی – جنگ طبقاتی –  چیزی که جز با رنج و مرارت فراوان نمی توان بدان جامه عمل پوشاند را به پیروزی رسانیم و یک دوره ی دیکتاتوری طبقاتی انقلابی پرولتاریای مسلح را که آنهم سخت و ملالت آور و چه بسا خونین تر از خود انقلاب است، برای اینکه شرایط موجود را لغو و یا نابود نماییم، ضروری نیست،بلکه می توان جامعه سرمایه داری خوب؟ را با رنج خیلی کمتر تغییر داد و از خوب به «بهتر» تبدیل نمود.
این اما، اصلاح طلب بودن، یعنی رفرمیست بودن، یعنی خرده بورژوا و کلان بورژوا بودن، است! ربطی به نظریات و توصیه های مارکس، انگلس، لنین و یا… ندارد. هیچ نیازی به نامیدن خود به کمونیست نیست!
مگر کسانی مثل پرودون، لاسال، برنشتاین و یا کائوتسکی، پلخانوف، شیدمانها و تمامی سران سوسیال دموکراسی، شونیست های اپورتونیست و رویزیونیست، چیزی غیر از این می گفتند و خواستار بودند که  بعنوان آنارشیست، رفرمیست و خرده بورژوا مورد انتقاد، حمله تئوریک سیاسی  و مخالفت مارکس، انگلس، لنین و دیگر کمونیست ها قرار گرفتند؟ که در فاکت های بالا هم مستتر هست.

برشت : « آنکس که  حقیقت را نمی داند  نادان – بیشعور است، ولی آنکس که حقیقت را می داند و آن را دروغ می پندارد جنایت کار – تبه کار – است. » .

بیائید طوری برخورد کنیم که دیگران حداقل ما را نادان بیابند و نه خیانت کار، تبه کار و جنایت کار! هم دست و شریک در جنایات روزمره  طبقه سرمایه دار امپریالیستی که جامعه ی بشری را تهدید به واژگون ساختن و مرگ همگانی می کند، یعنی شریک در و یا توجیه گراعمال طبقه سرمایه دار بوسیله دولت مداران و سیاست مدارانش!
باید قبول کنیم : سرمایه داری به قصاب انسان تبدیل شده است. جامعه ی سرمایه داری امپریالیستی دیگر جز قصابخانه نیست! نمی شود این جامعه را اصلاح و یا بهتر کرد، این جامعه را تنها می توان « بطور کامل از طریق قهر واژگون نمود» و جامعه دگر – جامعه ی کمونیستی را جانشین آن ساخت.
تنها راه رهائی از جنگ، نسل کُشی، مرگ از گرسنگی، مرگ بر اثر بیماری های واگیر دار قابل پیشگیری، مرگ در آتش سوزی ها، سیل و طوفانهای به ظاهر طبیعی، ولی در اساس بدست طبقه سرمایه دار و ایجاد آنها بر اثر آز و طمع سیری ناپذیر طبقه حاکم – طبقه سرمایه دار- همین است، نابودی جامعه ی سرمایه داری در آخرین مرحله رشدش – امپریالیسم!

رهائی بشر بطور کلی و رهائی پرولتارها و زنان بطور ویژه تنها در کمونیسم قابل تحقق است!
کارگران مرد و زن اتحاد، سازمان – حزب – اساسا مخفی! جنگ طبقاتی را با تسلیح طبقاتی – انقلاب قهری کمونیستی – را به پیروزی رسانند! دولت سرمایه داری را  در هر نام و شکل با ارتش و دیگر نیروهای سرکوب گر فیزیکی و غیر فیزیکی درهم کوبند و نه حتی سرنگون کنید، بر ویرانه های دولت سرمایه داری، دولت کارگران مسلح را موجودیت دهند، سرمایه داری را واژگون کنند، کمونیسم را استقرار بخشند، می توانند، رهائی را به چنگ آورند!

حمید قربانی – انسان بیوطن
۸مارس ۲۰۹۷ اسپارتاکوسی/ ۲۰۲۴ / ۱۴۰۲ 

دو نوشته زیر برای مطالعه هستند.

آکسفام: ۱۰ سال با اولین تریلیونر زمین… و ۲۳۰ سال تا پایان دادن به فقر فاصله داریم!

الیور لو ۰۶ مارس ۲۰۲۴


Oxfam: “we’re 10 years from Earth’s first trillionaire… and 230 years from ending poverty!” | World (marxist.com)

 

پیام وضعیت اتحادیه بایدن: برای جنگ جهانی سوم آماده شوید!

Biden’s State of the Union message: Get ready for World War III! – World Socialist Web Site (wsws.org)

 

نخست می کُشیمتان و بعد برایتان از هوا و دریا غذا می ریزیم، این است منطق سرمایه و انسان دوستی سرمایه دارانه!

جوبایدن رئیس جمهور آمریکا در حالی از ساختن بندر برای رساندن مواد غذائی به غزه صحبت می کند که دولت اسرائیل با سلاح های ارسالی از آمریکا و متحدین اش در اروپا و… از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ تا کنون بیش از ۳۱هزار نفر از ساکنین غزه را کشته، نزدیک به ۱۰ هزار نفر زیر آوار کرده است و حدود ۱۰۰ هزار زخمی و خود شهر غزه و شهرهای واقع در باریکه غزه را با خاک یکسان کرده است. این است منطق سرمایه و انسان دوستی سرمایه دارانه!

آمریکا در طرح ساخت اسکله شناور ۱۰۰۰ سرباز را در سواحل غزه مستقر می کند.

آندره دیمون@Andre__Damon

حسن مصلح، یک پناهجوی آواره غزه در رفح، به رویترز گفت: «به جای اینکه به ما بگویید که برای کمک به ما بندری خواهند ساخت، از [تهیه] سلاح هایی که به سوی ما شلیک می کنند، دست بردارید.» از متن.

https://www.wsws.org/en/articles/2024/03/09/owmx-m09.html


Google Translate